امضای هنری من و حرف‌های دیگر

چندماهی که میرفتم آموزشگاه(دوسال پیش)، استاد تصویرسازیم پیشنهاد داد که برای خودم یک امضا انتخاب کنم و زیر کارهام بزنم، منم چندروزی روی امضام کار کردم آخرش هیچی به هیچی و بیخیالش شدم

یادم هست که به سر، ته و وسط اسمم(لیلا) یه برگ اضافه می‌کردم، برگ برام نماد رشد هست و فکر می‌کردم اگر امضام برگ داشته باشه یعنی خیلی آدم خفن و اهل رشدیم!

انگار با یه امضا میشد رشد کنم یا بگم آره ببینید من چقدر اهل رشد کردنم!

گذشت و گذشت تا وقتی که روی نشانک‌های کتاب کار می‌کردم، اون‌موقع دلم می‌خواست یه امضای کوچک پشت کارهام بزنم

بالاخره امضام خلق شد : ) اما پشت کارهام نزدم، چون پشتش اونطوری که می‌خواستم نشد و جایی برای امضا زدن نموند

بعدش کار زیر رو انجام دادم تا ترکیب رنگ و قلم دست گرفتن یادم نره، تصمیم گرفتم که یه گوشه‌ی این‌کار امضا بزنم اما باز هم این‌کارو نکردم

می‌دونم یه بخش بزرگش بخاطر این هست که ته ذهنم درگیر این بود که مثلا: “می‌خوای خودت رو اینطوری معرفی کنی؟” نمی‌دونم چرا همش دنبال چیزهای بزرگ و عجیب غریبم

یادم هست حتی موقع معرفی روستایی و پذیرشش به این عنوان که کار من هست هم این درگیری رو داشتم، این‌که آیا این قرار هست کار من باشه و خودم رو اینطوری معرفی کنم، یعنی لیلا کارش اینه؟ می‌دونم که کمالگرایی و عزت‌نفس پایین هردو با هم نقش در این تفکراتم داره

و یه بخشش این‌که فکر می‌کنم داشتن معلمی مثل محمدرضا شعبانعلی باعث می‌شه  استاندارهای ذهنیت بره بالا و امان از وقتی که تلاش و همت و قدت اندازه استانداردهایی که تو ذهنت ایجاد شده نباشه

یادمه وقتی شخصی با یه لبخند بدی بهم گفت عسل می‌فروشی! چه لحظه بدی برای کودک درونم بود، الان روستایی رو خیلی بیشتر از قبل دوست دارم و می‌دونم که من نه عسل و نه مواد خوراکی دیگه‌ای می‌فروشم، من تو روستایی سعی دارم آرامش خاطر بفروشم : ) تا هر کسی محصولش رو خرید با اطمینان از کیفیت و سلامتش مصرف کنه و دیگه وقتش رو برای تصمیم‌گیری و انتخاب بین گزینه‌های مختلف صرف نکنه و همیشه یراست بیاد پیش روستایی، اینطوری تازه بهش یه مقدار زمان هدیه دادم که می‌تونه تو اون زمان کار دلخواهش رو انجام بده

بگذریم، امیدوارم شما هم مثل من موقع انجام کارهاتون این افکار رو نداشته باشید
قرار بود از امضام بگم : )

ترکیبی از برگ و انار(درخت انار برام یکی از زیباییها و دوست داشتنی‌های طبیعت هست)

یوقتایی یه چیزیو خلق میکنیم بعد براش دنبال معنا میگردیم یوقتایی یه معنایی تو ذهنمون هست و براش یه نماد خلق میکنیم، نمیدونم برای امضای من کدوم یکی از اینها اتفاق افتاد اول معنا و بعد نماد، یا اینکه اول امضام خلق شد و بعد معنا

توصیف امضام تا الان به شرح زیر هست و دوستش دارم( شاید یه روزی تغییرش دادم و زیر اولین کاری که تمام کنم نقش خواهد بست):

-مسیر رشد هموار و خط مستقیم نیست، مثل یک هزارتو پیچ در پیچ هست و برای رشد کردن باید طاقت بیاری و ادامه بدی

-انسان یک موجود پیچیده است، یک هزارتو که به راحتی نمیشه به عمقش رسید

-هر انسانی در وجودش یک جوانه کوچیک داره در انتظار رشد کردن

 

۸ دیدگاه برای “امضای هنری من و حرف‌های دیگر

  1. لیلا. در مورد این جمله‌ت که گفتی آرامش میفروشی، منم دقیقا چند وقت پیش میخواستم همینو بهت بگم. میخواستم بعد از اینکه عسل سفارش دادم بیام و‌ برات بنویسم که به منی که عسل خور قهاری هستم امنیت و آرامش خاطر دادین.
    هنوز نخریدم، برای اینکه همونطور که گفتم چون همیشه عسل میخورم کلی موجودی داشتم و گفتم بذار اینا تموم بشه، بعد 🙂
    و همیشه‌ی خدا هم وقتی عسل میخرم، میگم از‌ کجا معلوم که عسل طبیعیه، نکنه الکی میگن و خلاصه هیچوقت اون امنیت ذهنی رو نداشتم.
    ولی الان خوشحالم که روستایی هست و دیگه میتونم با آرامش خاطر خرید کنم .:)
    در ضمن یاد درس « چرا امنیت روانی خود را از دست می‌دهیم؟» متمم هم‌ افتادم. بد نیست دوباره مرورش کنی.
    ( ببین به من میگن شاگرد خلف متمم که همه جا در حالی تداعی و ارتباط دادنِ گفته‌های مختلف با درسهای متمم هستم ؛) )
    توضیحاتت در مورد امضات هم خیلی خوب بود و بسیار امضای با معنی و قشنگیه.
    و دلم میخواد بازم بگم که واقعا هنرمندی، و‌ بسیار خوش ذوق و باسلیقه 🙂
    راستی این نقاشی رو با چی کار کردی؟ همیشه وقتی کارات رو‌ میبینم هوس میکنم بشینم نقاشی بکشم.
    در ضمن اون آدمه هم از روی حسادت اون حرف رو زده، اهمیت نده 🙂

    1. مریم فکر نمی‌کردم کسی که از لواشکش به سختی می‌گذره(شایدم هم نمی‌گذره) عسل‌خور هم باشه
      آخه من خودم با چیز شیرین زیاد رابطه ندارم و بعد روستایی کم‌کم دارم عسل هم می‌خورم(البته خب هر غذایی که برای اینستا درست می‌کنم بعدش میخورمش که اسراف نشه پس سعی کردم عسل رو دوست بدارم : P )
      امیدوارم که روستایی بتونه آرامش خاطر در مورد انتخاب عسل رو بهت بده

      درس رو رفتم خوندم و بعد جواب کامنتت رو دادم، ممنون بهش اشاره کردی، خوشبحال متمم که شاگرد به این خوبی داره، باشد که من هم از تو یاد بگیرم

      در مورد امضا و نقاشی هم ممنون، عکس نقاشی رو از نت پیدا کردم، از گواش استفاده کردم و روی بوم کار کردم آخرش هم اسپره‌ی وارنیش زدم.

  2. سلام
    اول از همه (و با تاخیر) تولد روستایی رو بهت تبریک میگم. خیلی از شنیدنش خوشحال شدم و امیدوارم که هر روز خبرهای خوب بیشتری ازش بشنویم.

    دوست دارم به همین مناسبت،‌ اینجا یه خاطره کوچیک از همین عسل که اولین محصول روستاییه، تعریف کنم.
    من خدمت سربازیم رو در شهر اسکو بودم. همون شهری که یکی از روستاهاش به اسم کندوان با اون خونه‌های کله‌قندیش توی دل کوه خیلی معروفه.
    یکی از محصولات اصلی اون منطقه عسل بود و من هم در طی مدتی که اونجا بودم، مسئولیت تهیه عسل خونواده رو به عهده گرفته بودم.
    من هیچی درباره عسل نمی‌دونستم و الانم نمی‌دونم. فقط چون دیده بودم بقیه همکارا کل عسل خودشون و فامیل رو از اینجا میخرن، منم با خودم گفتم که حتما این عسل امتحانش رو پس داده.
    با خاطر‌‌ه هایی هم که در طی این مدت از خدمتم برای خونواده تعریف کرده بودم، کاملا باور کرده بودن که من دقیقا تو دل طبیعتم. آخه جنس کارم جوری بود که کلا توی این روستاها می‌گشتم و هر بار کلی از اتفاقاتی که در هر روستا برام پیش اومده بود رو براشون تعریف می‌کردم.
    این وسط کسی که ازش عسل می‌خریدم،‌ خیلی خوش قول نبود. یعنی عملا بد قول بود. ۱۰ بار باید بهش زنگ میزدی و یادآوری می‌کردی تا بعد از چند هفته اون عسلی که میخوای رو برات بیاره.
    گرفتن و ارسال کردن این عسل به تهران هم خودش یه پروسه دیگه‌ای بود

    بعد یه مدت با خودم فکر کردم که آیا این عسل واقعا اصله؟ هم من میدونم که چیزی از عسل سر درنمیارم و هم توی خونه همه به این موضوع معترف‌اند.
    حتی یادمه یه بار بابام گفت یه جای دیگه رو سراغ داره که عسل طبیعی میفروشه که یهو همه اعضای خونواده به اتفاق شروع کردن به دفاع کردن از عسلی که من میخردیم و قبل از اینکه من بخوام حرفی بزنم، این گزینه به اتفاق آرا وتو شده بود.

    اینو داشته باش تا یه خاطره دیگه هم لای این خاطره تعریف کنم. منبر خوبی درمیاد از بخش کامنت‌های وبلاگت 😄
    تو مسیر دربند و درکه پره از فروشگاه‌هایی که از این جنس محصولات میفروشن. انار، گردو، برگه میوه های مختلف و کلی محصول این شکلی.
    همیشه با خودم میگفتم مردم چرا از اینجا خرید می‌کنند؟ اگه کسی واقعا دنبال محصول طبیعیه،‌ جاهای مطمئن‌تری هم هست که میتونه بره سراغ اونها.
    علاوه بر این محصولات، توی مسیر کلی‌ از این وسایل تزئینی کوچیک می‌فروختن. خود من هم خیلی وقتها از اینا برای خوشحال کردن خونواده میخریدم. فرفره‌های ‌رنگی رنگی یا از این عروسک های ارزون بانمک.
    این وسیله‌ها برای من یه حس و حال دیگه‌ای داشتن. بعدها هر بار که نگاشون می‌کردم، کل کوه و خاطرات و لحظات خوبی که داشتم میومد جلو چِشَم.
    تازه تازه داشتم میفهمیدم که چه اتفاقی میوفته.
    من فرفره نمی‌خریدم. فرفره + یک بسته فشرده از حس و حال خوب اون محیط می‌خریدم.
    عروسک‌ها فقط با نمک نبودن. تو دلشون کل اون لحظات شیرین رو ذخیره کرده بودن.
    فهمیدم عسلی هم که من میخریدم، یه عسل معمولی نبود. یه عسل بود + کلی داستان و خاطره و تصویری که من در طی این مدت نقل کرده بودم و همین تصویر بود که حس طبیعی و اصل بودن رو بهش منتقل می‌کرد. اصالت یا کیفیت عسل نبود که گزینه‌های دیگه رو وتو می‌کرد، من داستان بیشتری با عسل تحویل میدادم.
    کسایی هم که تو دل کوه گردو و انار می‌خریدن، همین حس طبیعی بودن و حس حال خوب رو یه جا با اون محصولات میخریدن. همه اون حس‌ها به این محصولات سرایت می‌کرد.
    حرف تازه‌ای نیست. همه ما شنیدیم. من فقط اون روز حرفی که شنیده بودم رو لمس کردم و فهمیدم این حس یعنی چی.
    همه اینها به خاطر همون یه جمله آرامش خاطر بود که گفتی.
    آرامش خاطر میتونه از جنبه‌های مختلف ایجاد بشه. یکی اینکه دیگه به قول خودت لازم نیست هر کس این همه دردسر متحمل بشه برای خرید عسل طبیعی و مشتقاتش.
    هم اینکه وقتی اعتماد بین شما و خریدار ایجاد بشه، خریدار فقط عسل نمی‌خره. عسل + همه اون تصاویری رو میخره که به خاطر این اعتماد تو ذهنش نقش می‌بنده. اگه داستان بیشتری هم براش نقل شده باشه، دیگه همه گزینه‌ها به راحتی در ذهنش وتو میشن.
    فک‌ نمی‌کنم عده کسایی که قدرت تشخیص عسل واقعی رو دارن، زیاد باشه. احتمالا همه اونها مثل من با همین منطق و از روی احساس خریدشون رو انجام میدن.
    باور دارم که هر کاری از صاحبش رنگ میگیره و به همین خاطر هم مطمئنا این کار قراره مثل همین طرحی که زدی خوش رنگ بشه. باور دارم هدفی که برای این کار در ذهن داری (همون آرامش خاطر)، قراره همه این داستان‌ها و احساسات رو برای مشتری تداعی کنه. خوشحالم که تو از موسسین این کار بودی.

    راستی هم امضا و هم نقاشی که کشیدی خیلی خوشگلن.
    میشد حدس زد که رگ و ریشه انار توی امضا باشه. نشونه‌ها یا خود انار تو اکثر کارای قبلیت به چشم میخورد. چه قدر خوب که امضات هم این ویژگی رو داره.
    نقاشی هم واقعا خیلی خوب شده. عملا یه اثر هنریه. از اونا که وقتی آدم میگه اثر هنری، یادش همچین چیزی میفته. هر گوشه‌شو که نگاه می‌کنی، کلی جزئیات جورواجور نظر آدم رو جلب می‌کنه. زیباست.

    1. سلام
      ممنون از تبریکت

      چقدر جالب بود توضیحاتت در مورد داشتن داستان و نتیجه‌ای که گرفتی.
      اونجا که نوشتی”من فرفره نمی‌خریدم. فرفره + یک بسته فشرده از حس و حال خوب اون محیط می‌خریدم” برام قابل تامل بود.
      تا حالا اینطوری بهش فکر نکرده بودم و باعث شد من هم مکث کنم و کمی بیشتر به این قضیه فکر کنم. ممنون که نوشتی.

      برای تعریف‌هات از امضا و نقاشی هم ممنون، راستش خب بچه‌ها و البته خواهرم خیلی لطف دارن به کارهام اما خودم همه ایرادات کارهام رو می‌دونم مثل مادری که عیب و ایرادهای بچه‌اش رو می‌دونه و توقع هم ندارم که با ماهی نهایت ۱۰-۱۲ ساعت وقت گذاشتن بتونم کار خاصی خلق کنم فقط چون دوسش دارم سعی کردم یه گوشه زندگیم زنده نگهش دارم.

      پی‌نوشت: ایندفعه رو استثنائا به خلاصه نویسی دعوتت نمی‌کنم 😉

  3. سلام لیلا
    قبلا هم چند بار برات از غولی به نام مردم گفتم. اینکه مردم و اطرافیان شاید بزرگترین آفت پیشرفت آدم باشن و بخش زیادش هم نه از سر دلسوزی بلکه از حس ترسی هست که مبادا تو موفقی بشی و اون‌ها هنوز توی نقطه‌ی قبلیشون ساکن باشن.
    اما در مورد جمله‌ی (الان روستایی رو خیلی بیشتر از قبل دوست دارم و می‌دونم که من نه عسل و نه مواد خوراکی دیگه‌ای می‌فروشم، من تو روستایی سعی دارم آرامش خاطر بفروشم) من اگر جای تو بودم سعی میکردم با همون عسل فروش کنار بیام و جملت به عنوان هدفم باشه نه اینکه اصل کارتو باهاش تعریف کنی. من ترجیح میدم که نگاهمو عوض کنم تا اینکه اصالت وجودی یه چیزو کلا زیر سوال ببرم.
    مثل اینکه برادران محمدی که دیجیکالا رو تاسیس کردن امروز پیش خودشون بگن وای یکی نگه اینا کارشون اینه که دارن شورت و… میفروشن
    یا اینکه شاهین فاطمی موسس چرم درسا پیش خودش بگه نکنه یکی بگه این داره پوست گاو میفروشه به مردم
    یا مثلا مدیر شرکت کاله دغدغش این باشه نکنه یکی بگه این پولشو داره از شیر گاو به دست میاره
    اینارو واسه این گفتم که چنین چیزایی رو توی اطرافیان و دوستای خودم هم می‌بینم اما همین افراد اگه توی دیجیکالا یا هر فروشگاه دیگه‌ای آگهی بزنن با کله میرن برای استخدام شدن تا جزئی از چیزی باشن که هیچیش مال اونها نیست.
    در کل میخواستم بگم آدم‌ها رو زیاد جدی نگیر

    1. سلام
      تو همیشه خوب بلد هستی ترس و واقعیتی رو که آدم پشت کلمات پنهان می‌کنه(آگاهانه یا ناخوداگاه) ببینی و نشونش بدی. ممنون

  4. سلام
    این کاری که تصویرشو گذاشتین، فوق‌العاده زیباست، از دیدنش لذت می‌برم. تبریک میگم. با اجازه سیوش کردم.

دیدگاه ها بسته شده.