از تو فقط آن کتاب شعرهایی که به پدر هدیه داده بودی بخاطر دارم، کتاب شعر “حیدربابایه سلام” استاد شهریار که یادم هست نمیتوانستم بخوانمش، خواندن ترکی هنوز هم برایم سخت است.
و تعریف هایی که پدر میکرد و حرفهای مادر، که انسان خیلی خوبی بودی و تمام مدت که پدر برایت کار میکرده رضایت داشتهاند، با گذشت سالهای زیاد هر وقت نامت میآمد باز هم همان حرفهای خوب را در موردت میشنیدم.
امشب شعری را شنیدم، و گفتند که شعر توست. نامت را در گوگل سرچ کردم، بار دومم است که اینکار را میکنم، یکبار هم چندسال پیش بود.
نمیدانم چرا دلم میخواهد که یکبار ببینمت و بدانم که هنوز بابا را به یاد داری یا نه.
ولی میدانم که هیچ وقت این کار را نخواهم کرد.
در ذهنم به عنوان یک انسان نیک نقش بستهای، عمرت با عزت باد.
دلم میخواهد اگر روزی کسی من را یاد کرد، مثل یاد کردن پدر و مادر از تو باشد.