در حال رسیدگی به گلدانهایم بودم و کمکم صدایی در ذهنم شروع شد و من را به فکر کردن وا داشت.
تا به حال گیاهی را دیدهاید که از خشک شدن برگهایش گله کند؟
یا درختی که از ریختن گلهایش، چیده شدن میوههایش، ریزش برگهایش در پاییز و تجربهای مثل مرگ در زمستان گله کند؟
به گلدانم نگاه میکردم، برگهایی خشک شده بودند و به جای آنها جوانههای تازهای متولد شده بودند.
اگر آن برگها خشک نمیشد خبر از برگهای تازه نمیشد.
اگر گل درختان نریزد خبری از میوه نیست.
در مورد طبیعت این ریزش و رویش آنقدر بدیهی است که شاید نوشتن آن هم بنظر مسخره بیاید.
گاهی باید از طبیعت بیاموزیم، او پذیرفته که در یک لحظه توان نگه داشتن همهی برگهایش را ندارد.
نمیدانم، آیا گلی بخاطر از دست دادن برگهایش افسرده شده است.
یا مثلا گفته دیگر نمیخواهم باشم و خودش را خشکانده است.
گاهی باید مثل گیاهان باشیم، باید بپذیریم که همه چیز را نمیتوان با هم داشت
باید بخشی را برای رشد یک کل فدا کرد.
این قانون طبیعت است.
آن برگ هم میداند که برای پایداری و زیباتر شدن نیاز دارد بخشی از وجودش را از دست بدهد، شاید هم نمیداند اما این قانون را پذیرفته است.
ما هم مانند همان گلها هستیم
نمیتوانیم همه چیز را با هم داشته باشیم، با اصرار برای حفظ همه چیز باهم در نهایت از همهی آنها باز میمانیم.
تبدیل به موجودی خسته،فرسوده و سردرگم میشویم.
باید یاد بگیریم که چند بخش محدود یا یک بخش را انتخاب کنیم و باقی را با همهی عشق و علاقه و احترامی که به آنها داریم کنار بگذاریم.
تا رشد کنیم و فرصتهای جدید برایمان جوانه بزند.
باید شجاعت به خرج دهیم و بخشی را فدا کنیم.
میدانم گاهی طفره میرویم، برنامه ریزی میکنیم، کم میخوابیم تا بتوانیم همه چیز را با هم حفظ کنیم.
اما باید محدودیتهایمان را بپذیریم، نمیگویم تلاش نکنیم یا بترسیم، نه حرف من اینها نیست، میگویم اولویتهایمان را بشناسیم و بهای رشدش را بپردازیم.
با خود فکر میکنم که کل هستی را هم میتوانم مانند این گل در نظر بگیرم، همهی ما برگهایی از این گل هستیم و گاهی یکی از برگها از گل جدا میشود.
در نهایت این هستی است که باقی میماند و به رشدش ادامه میدهد.
شاید جای خالی برگهای دیگر تا وقتی از گل جدا بشویم اذیتمان بکند و همیشه به چشم بیاید ولی هستی به رشدش ادامه خواهد داد و روزی نوبت خشک شدن برگ یا گل وجود ما خواهد رسید.
زیباست اگر زندگیمان را مانند یک گل ببینیم و برای رشدش برگها و شاخههای مورد نیاز را حفظ کنیم و باقی را هرس کنیم.
و خود و همهی متعلقاتمان را بخشی از یک گل بزرگتر، اینگونه از دست دادنها هم درد کمتر یا قابل تحملتری خواهد داشت.
تجربه جالب و الهام بخشی بود. یک درخت بعد از ریختن برگهایش صبورانه تا بهار بعدی منتظر می ماند.
من هم درباره حیوانات چنین تجربه ای را داشته ام. چند بار پیش آمده که گربه یا سگی را دیده ام که دست و پایش شکسته و سر و رویش خاکی است، اما همچنان زانوی غم و گلایه بغل نکرده و با متانت و صبوری به دنبال غذا می گردد.
انگار کاملا تسلیم آنچه پیش می آید هستند.