آن روز هم مثل همیشه بود.
یک روز مثل همهی روزها و یک شب مثل همهی شبها.
شاید خواب بودی و شاید بیدار، نمیدانم.
اما امیدوار بودی که فردا هم مثل همیشه خواهد بود.
یا بهتر از همیشه.
اما یکدفعه انگار همه چیز به هم خورد.
دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست.
و دیگر هم نخواهد شد.
انگار زمین بازیش گرفته.
ولی این بازی نیست.
فرار کن جانم، فرار کن.
فرصت فرار نمیدهد.
ای وایِ من.
همه چیز به هم ریخت.
آن لحظه داشتی چه میکردی؟
شیر مینوشیدی
چه شد، در آغوش گرم مادر ماندی
تو ماندی و او رفت، وقتی بزرگ شدی بدان که دردت را میفهمم.
میفهمم که هیچ کس جای خالیش را نمیتواند پر کند.
طاقت بیار عزیزم. طاقت بیار.
آن طرفتر مادری مویهکنان در سوگ از دست رفتن کودکش میگرید.
میدانم تا زنده است این جای داغ با او خواهد ماند.
بمیرم برای دلت مادر.
طاقت بیار عزیزم، طاقت بیار.
همسایه دیگرتان همه با هم رفتند.
دیگر کسی جای خالی دیگری را حس نمیکند.
آری شاید این خوب است.
اما همه با خود آرزوهایشان را بردند.
دخترک آرزو داشت معلم شود.
پسر خانواده عاشق دختری بود و آخرین پیامش شب به خیر به معشوقش بود.
مادر آرزوی صاحبخانه شدن داشت.
پدر به فکر حقوق آخر هفتهاش بود.
آرامتر آوار را بردار.
این زیر پر است از آرزوها.
تلفن میزند و تلفن میزند…
ولی وصل نمیشود.
وصل شو لعنتی، وصل شو.
خواهرم آنجاست.
تمام زندگیم.
خواهر یکبار دیگر جوابم را بده.
آرامتر آوار را بردار.
آرامتر
زوج جوانی اینجاست.
دستشان در دست هم
آه خدا من.
آرامتر، اینجا پر است از حباب شیشهای آرزوها.
آرامتر آوار را بردار.
آرامتر
اینجا زندگی جاریست.
نفس میکشد.
——————————————————————————————————————
هیچ چیز دیگر سرجایش نیست. زلزله شده است.
آری خودخواهی زمین برای بقای خودش گل کرده است.
چه کسی میخواهد برای این کودکان بازمانده پدری و مادری کند.
چه کسی میتواند این خلاهای همیشه خلا را پر کند.
هیچ کس.
آری هیچ کس.
می دانم جای خالیشان درد میکند.
میدانم
طاقت بیار.
زندگی برای هیچ کس نمیایستد.
میدانم غصه داری.
درد داری.
همه را میدانم.
طاقت بیار روزهای سختتری پیش روست.
روزهایی که باید بیعشقت سپری کنی.
بدون فرزندت.
بدون پدر و مادرت.
روزی هزار بار جای خالیشان درد خواهد کرد.
میدانم هر بار صدای خنده فرزندی را بشونی دلت به لرزه خواهد افتاد.
میدانم وقتی کودکان را با پدر و مادرشان ببینی غم دنیا روی سرت آوار خواهد شد.
دیگر برادری نیست تا حرفهای مردانهات را به او بگویی.
خواهرت نیست تا از همه کس و همه چیز برایش غر بزنی.
شاید خواهری باشی که شانههای برادرت دیگر پشتت نباشد.
میدانم دلتنگ دوستت میشوی تا بیخیال از همه دنیا بزنید زیر خنده.
همهی اینها را میدانم.
طاقت بیار عزیزم، طاقت بیار.
بلند شو.
بلند شو.
زندگی کن.
با همه ی دردهایت.
بزرگ شو.
قلبت را دریچه ای کن برای زندگی بخشیدن به دیگران.
زندگی بخش باش.
بگذار دیگران بیش از خندههای تو بخندد.
طاقت بیار عزیزم.
بزرگ شو.
بزرگ شو و به دیگران بیاموز که همه چیز ماندنی نیست.
که حواسشان باشد همیشه تمام کردن دست آن ها نیست.
که مرگ و جدایی خبر نمیکند.
حواسشان باشد تا همدیگر را دارند قدر این لحظهها را بدانند.
حواسشان باشد که هر لحظه که میگذرد بیشتر به جدایی نزدیک میشوند.
طاقت بیار عزیزم، طاقت بیار.
زندگی کن و بزرگ شو و زندگی بخش باش.
راننده تاکسی رو دیدم که اشک تو چشاش بود لیلا
گفتم چرا گریه میکنی؟
با همون لهجه قشنگ کردیش گفت:
دیشب دخترم نقاشی کشیده، زیرش نوشته “زمین، دیگه دوستت ندارم”
میگفت از دیشب توفکرم. نمیدونم چی جوابشو بدم…
: (
شرح دادن این مسائل برای کودکان واقعا سخت هست.
ممنونم ازت بابت این متن زیبا.
ممنون.
بسیار تاثیرگذار بود…